جدول جو
جدول جو

معنی خارش کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

خارش کاردن
کم خوردن غذا و اصراف نکردن در آن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ گِ رِ تَ)
هلانیدن و بیرون کردن. (ناظم الاطباء). برآوردن. بیرون برکشیدن
لغت نامه دهخدا
(بِ نِ شَ تَ)
خاراندن:
چو آن ترکیب را کردند خارش
گزارنده چنین کردش گزارش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
ساکت کردن. بیصدا کردن. خاموش کردن:
دیو را نطق تو خامش میکند
گوش ما را گفت تو هش میکند.
مولوی.
چنان صبرش از شیر خامش کند
که پستان شیرین فرامش کند.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ شِ کَ تَ)
خورش ساختن. خورش درست کردن. خورش تهیه کردن، خورش دادن. طعام دادن:
بصفت چون خری بماند راست
که بشیر سگش خورش کردند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارج کردن
تصویر خارج کردن
کنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خار کردن
تصویر خار کردن
مو را با شانه خار کردن، از هم جدا کردن موهای ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون بردن، بیرون فرستادن، منتقل کردن، جابه جا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خورشت درست کردن، صرفه جویی در مصرف خورشت
فرهنگ گویش مازندرانی
منزل کردن، گرد آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دار زدن، آویزان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، روان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی